کلمه جو
صفحه اصلی

غیاری

لغت نامه دهخدا

غیاری. [ غ َ را ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ غَیری ̍. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَیری ̍ شود. || ج ِ غَیران. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.

غیاری. [ غ ُ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غَیران. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( تاج العروس ). و نظیر این جمع ( که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم ) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است. ( از تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.

غیاری . [ غ َ را ] (ع ص ،اِ) ج ِ غَیری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَیری ̍ شود. || ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.


غیاری . [ غ ُ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم ) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است . (از تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.


پیشنهاد کاربران

فامیل طایفه ای درشهرستان مهریز ، یزد میباشد. جدشان، ازغیور ( ، همچون غفور که فاعل غفاردارد ) غیار ( باتشدید ی ) همراه با ( ی ) نسبت به معنای شخص غیرتمندراساخته است


کلمات دیگر: