گستاخ , چشم سفيد , پر رو
صفیق
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
ثوب
لغت نامه دهخدا
صفیق. [ ص َ ] ( ع ص ) ثوب ٌ صفیق ؛ جامه سخت باف. ( منتهی الارب ). جامه سفت بافته و تنک نبافته باشد. ( غیاث اللغات ). جامه تنک بافته. ( مهذب الاسماء ). هنگفت بافته. برشته بافته. ریزبافت. || وجه صفیق ؛ روی شوخ و بی باک. ( منتهی الارب ). روئی سخت پوست. ( مهذب الاسماء ). روی سخت که حیانداشته باشد. ( غیاث اللغات ). بی شرم. بیحیا. وقیح.
پیشنهاد کاربران
صفیق[ اصطلاح طب سنتی ]پوست درشت و مستحکم یافته شده است.
کلمات دیگر: