( بحال آمدن ) بحالت اصلی آمدن شفا یافتن .
بحال امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( بحال آمدن ) بحال آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بحالت اصلی آمدن. ( آنندراج ). شفا یافتن. افاقه حاصل کردن. بیرون آمدن از حالت مرض و شفا یافتن. ( ناظم الاطباء ) :
صبحدم قرص تباشیر آورد از آفتاب
تا بحال از حکمتت آید مزاج روزگار.
صبحدم قرص تباشیر آورد از آفتاب
تا بحال از حکمتت آید مزاج روزگار.
اثر.
و رجوع به حال و ترکیبات آن شود.کلمات دیگر: