تندرست سعادتمند .
بحال
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بحال. [ ب ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) در حالت مناسب. مناسب الحال. خوشحال. تندرست. بابشاشت. سعادتمند. بختیار. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح دهات کرمان بمعنی سرخوش و سرحال و سالم و چاق و فربه بکار رود.
- گوسفند بحال ، گاو بحال ؛ آن گوسفند و گاو که فربه و چاق باشد. و رجوع به حال و ترکیبات آن شود.
- گوسفند بحال ، گاو بحال ؛ آن گوسفند و گاو که فربه و چاق باشد. و رجوع به حال و ترکیبات آن شود.
کلمات دیگر: