ترشرو .
ترش رخساره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ترش رخساره. [ ت ُ / ت ُ رُ رُ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ترشرو. ( مجموعه مترادفات ). ترشروی :
ملک را بود زنگی پاسبانی
ترش رخساره ای کج مج زبانی.
ملک را بود زنگی پاسبانی
ترش رخساره ای کج مج زبانی.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به ترشرو و ترشروی شود.کلمات دیگر: