بحمدا. [ ب ِ ح َ دِل ْ لاه ] ( ع صوت مرکب ، شبه جمله ) شکر خداوند را. بشکر خداوند. در موقع شکر استعمال میشود؛ یعنی شکر خدا را. ( ناظم الاطباء ) :
بحمداﷲ که با قدر بلندش
کمالی در نیابد جز سپندش.
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید.
نیامد درین ملک موئی شکست.
اتابک ابوبکربن سعد راست.
که برخیزد از دستت آزار کس.
که سر فرونکند همتم به هر جائی.
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم.
گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند
بحمداﷲ و المنة بتی لشکرشکن دارم.
بحمداﷲ که با قدر بلندش
کمالی در نیابد جز سپندش.
نظامی.
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشیدحسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید.
نظامی.
بحمداﷲ از هیچ بالا و پست نیامد درین ملک موئی شکست.
نظامی.
بحمداﷲ این سیرت ورای راست اتابک ابوبکربن سعد راست.
سعدی ( بوستان ).
نداری بحمداﷲ آن دسترس که برخیزد از دستت آزار کس.
( بوستان ).
مراست با همه عیب این هنر بحمداﷲکه سر فرونکند همتم به هر جائی.
سعدی.
چو درگلزار اقبالش خرامانم بحمداﷲنه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم.
حافظ.
- بحمداﷲ و المنة ؛ خدای را شکر و منت او را : گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند
بحمداﷲ و المنة بتی لشکرشکن دارم.
حافظ.