کلمه جو
صفحه اصلی

بخبخه

فرهنگ فارسی

بخ بخ گفتن به کسی آفرین کردن .

لغت نامه دهخدا

( بخبخة ) بخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] ( ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). آفرین کردن. ( از اقرب الموارد ). آفرین کردن. کسی را گفتن بخ بخ. ( آنندراج ). || بانگ کردن شتر از مستی. || آرام گرفتن از گرمای نیمروز. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جنبیدن گوشت کسی از لاغری بعد فربهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خرخر کردن در خواب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

بخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندراج ). || بانگ کردن شتر از مستی . || آرام گرفتن از گرمای نیمروز. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جنبیدن گوشت کسی از لاغری بعد فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرخر کردن در خواب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: