کلمه جو
صفحه اصلی

بحریت

لغت نامه دهخدا

بحریت. [ ب ِ ] ( ع ص ) ساده بی آمیغ چیزی. || برهنه و معری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به نشوءاللغة ص 39 شود.

بحریة. [ ب َ ری ی َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بحر. دریائی. آنچه به دریا منسوب باشد.
- نیروی بحریه ؛ نیروی دریایی. قوای جنگی در دریا از قبیل ناو و ناوشکن و زیردریائی و اژدرافکن و امثال آن. آن وسایل و کشتی ها که در جنگهای دریایی بکار رود. اسطول. دریائیان. ( لغات مصوبه فرهنگستان ). || باد شمال. ( دزی ج 1 ).

بحریت . [ ب ِ ] (ع ص ) ساده ٔ بی آمیغ چیزی . || برهنه و معری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوءاللغة ص 39 شود.



کلمات دیگر: