کلمه جو
صفحه اصلی

بحیری

لغت نامه دهخدا

بحیری. [ ب ُ ح َ ] ( ص نسبی منسوب به بُحَیر ) جد خاندانی است.

بحیری. [ ب ُ ح َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن جعفرو نبیره او سعیدبن محمد و مظهربن بحیربن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. ( از منتهی الارب ). || محمد کامل بحیری مدیر روزنامه طرابلس شام از مؤلفان بود و سیاحتنامه ای دارد. ( از معجم المطبوعات ).

بحیری . [ ب ُ ح َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن جعفرو نبیره ٔ او سعیدبن محمد و مظهربن بحیربن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. (از منتهی الارب ). || محمد کامل بحیری مدیر روزنامه ٔ طرابلس شام از مؤلفان بود و سیاحتنامه ای دارد. (از معجم المطبوعات ).


بحیری . [ ب ُ ح َ ] (ص نسبی منسوب به بُحَیر) جد خاندانی است .



کلمات دیگر: