پی در پی پشت سر هم بدنبال یکدیگر : بگفت این وزان هفت پی هم بخورد ازان می پرستان بر آرود گرد٠ ( شا٠ لغ٠ )
پی هم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پی هم. [ پ َ / پ ِ ی ِ هََ ] ( ق مرکب ) پی درپی. یکی به دنبال دیگری. پشت سر هم. بدنبال یکدیگر :
بگفت این وزآن هفت پی هم بخورد
از آن می پرستان برآورد گرد.
کامسال تازه از پی هم فتحها شود.
بگفت این وزآن هفت پی هم بخورد
از آن می پرستان برآورد گرد.
فردوسی.
عید قدم مبارک نوروز مژده دادکامسال تازه از پی هم فتحها شود.
خاقانی.
هت ؛ پی هم نقل کردن حدیث را. ( منتهی الارب ).کلمات دیگر: