foul, horrid, awful, contretemps, debacle, egregious, fiasco, foul-up, gate _, scandal, sight, chronic, snafu, devilish, dreadful, fearful, horrible, terrible, villainous, disgrace
ignominy (اسم)خواری، رسوایی، بد نامی، افتضاح، کار زشتscandal (اسم)تهمت، ننگ، رسوایی، افتضاحdisgrace (اسم)رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیه رویی، بیابروییinfamy (اسم)خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقه بدdebacle (اسم)افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره
رسواشدن، بی آبروشدن ، رسوایی۱ - ( مصدر ) رسوا شدن بی آبرو گردیدن بدنام گشتن . ۲ - ( اسم ) بی آبرویی بدنامی . جمع : افتضاحات .
افتضاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسوا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آشکار شدن عیوب کسی. ( از اقرب الموارد ). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رسوا کردن. ( المصادر زوزنی ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی ؛رسوایی. بی آبروئی. بدنامی. ( ناظم الاطباء ). رسوائی. ( غیاث اللغات ). فضیحت. ( یادداشت مؤلف ) : آن یکی حرص از کمال مردیست وان دگرحرص افتضاح و سردیست.مولوی.- افتضاح آمیز ؛ رسوائی بارآور.- پرافتضاح ؛ بسیار رسوایی.|| ظاهر و هویدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || شهرت یافتن چیزی. و فی الاساس «سمعتهم یقول افتضحنا فیک ؛ ای فرطنا فی زیارتک و تفقدک ». ( اقرب الموارد ).
خیلی ناجور. خیلی ضایع. خیلی داغون. خیلی عابروریزدر زبان محاوره ای گاهی معنی معکوس هم میدهد: خیلی خیلی باحال. ایده آلفلان فیلم افتضاح باحال بود