کلمه جو
صفحه اصلی

اصلا


مترادف اصلا : ابداً، اساساً، مطلقاً، هرگز، هیچ، هیچگاه، هیچوقت

برابر پارسی : هرگز، براستی، از آغاز

فارسی به انگلیسی

altogether, anything, aught, chiefly, earthly, essentially, half, mainly, materially, nix, no, no way, nohow, none, noway, once, originally, radically, soever, substantially, whit


originally, anywhere, altogether, anything, aught, chiefly, earthly, essentially, half, mainly, materially, nix, no, no way, nohow, none, once, radically, soever, substantially, whit, nary

originally, at all, to begin with


فارسی به عربی

ابدا , لا شیی

مترادف و متضاد

ever (قید)
همیشه، همواره، هیچ، در هر صورت، هرگز، اصلا

none (قید)
اصلا

nix (قید)
بهیچ وجه، اصلا

فرهنگ فارسی

هرگز قطعا اساسا از بن .
بهیچرو . بهیچوجه . ابدا . بالمره هرگز . هگرز . ما فعلته اصلا یعنی بالمره و نصب آن بر مصدر یا بر حال است ای ذا اصل و همچنین راسا و بقولی نصب آن بر ظرفیت است .

فرهنگ معین

( اصلاً ) (اَ لَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) هرگز، قطعاً، اساساً، ابداً.

لغت نامه دهخدا

( اصلاً ) اصلاً. [ اَ لَن ْ ] ( ع ق ) بهیچرو. بهیچوجه. ابداً. بالمرة. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً؛ یعنی بالمرة و نصب آن بر مصدر یا بر حال است ، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است. ( از اقرب الموارد ). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا در عوض تنوین چرا که اصلا در حقیقت اصل بود. ( آنندراج ) ( غیاث ازکشف ). ازبن. ازبنه. ازبیخ ( عامیانه ) : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعاً ازو نفس برنمی آمد. ( انیس الطالبین ص 180 ). بهیچ چیز و بهیچ کس اصلاً مشغول نگردم.( انیس الطالبین ص 227 ). یرلیغ در باب آنکه متوجهات ولایات که دیوان اعلی مفصل نوشته حوالت کنند و ملوک و حکام ولایات اصلاً برات ننویسند. ( تاریخ غازان چ انگلستان ص 257 ). فرمان فرماییم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و ربح به او ندهد. ( تاریخ غازان همان چاپ ص 323 ). || هرآینه. || علی القاعدة. || مقابل فرعاً.

فرهنگ عمید

۱. ازبن، ازبیخ.
۲. [عامیانه] ابداً، هرگز.

فرهنگ فارسی ساره

از آغاز


واژه نامه بختیاریکا

به دنیا

پیشنهاد کاربران

هیچ موقع ، هیچوقت، هیچگاه ،

به هیچ وجه


ابداً، به هیچ عنوان، هرگز، هیچوقت

یه جمله درمورد اصلا"


عشقی

چیه

scarcely

بغیر از ابدا و هرگز معنی براستی هم می دهدمثال، از داور سوال می شود که خوب بود می گوید کیف کردم اصلا.
در مورد [کیف کردم اصلا] یا همان [اصلا، کیف کردم ] شاید بتوان گفت که وقتی فرد از او سوال می کند که خوب بود ابتدا جواب می دهد اصلا اما با اوردن ادامه ی ان که می گوید کیف کردم به مخاطب می رساند که حق ان بالاتر از خوب بودن هست و به یک نحوی نه گفتن ( با اصلا ) برای تایید و تاکید روی پذیرش آن است.

fundamentally

یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ) . همه. بالکل. ( غیاث ) . همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.


یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.


کلمات دیگر: