کلمه جو
صفحه اصلی

برقشه

لغت نامه دهخدا

( برقشة ) برقشة. [ ب َ ق َ ش َ ] ( ع مص ) آمیختن و خلط ساختن سخن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خوردن و گرفتن و آمیختن چیزی را. ( از منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده شدن. || رنگ برنگ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). لازم است و متعدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

برقشة. [ ب َ ق َ ش َ ] (ع مص ) آمیختن و خلط ساختن سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خوردن و گرفتن و آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده شدن . || رنگ برنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لازم است و متعدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


واژه نامه بختیاریکا

( برق شِه ) رعد برق سیاه. نماد سخت ترین مجازات


کلمات دیگر: