سامان داشتن ٠ مرتب بودن ٠ آراسته و بایین بودن ٠ استوار بودن ٠
نظام داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نظام داشتن. [ ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) سامان داشتن. مرتب بودن. آراسته و به آیین بودن. استوار بودن :
اگر در سخن این جا که هست در بندم
هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار.
کین رشته از او نظام دارد.
اگر در سخن این جا که هست در بندم
هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار.
سعدی.
سررشته جان به جام بگذارکین رشته از او نظام دارد.
حافظ ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: