نگریستن . توجه کردن . نظر دوختن . چشم دوختن .
نظر پیوستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نظر پیوستن. [ ن َ ظَ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ت َ ] ( مص مرکب ) نگریستن. توجه کردن. نظر دوختن. چشم دوختن :
اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم
پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی.
من نظر بر شست آن ابروکمان پیوسته ام.
اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم
پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی.
سعدی.
در کمان هر گه که بهر قتل من پیوسته تیرمن نظر بر شست آن ابروکمان پیوسته ام.
لسانی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: