تحبیب . دل کسی را به سوی خود کشاندن .
دوست گردانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دوست گردانیدن. [ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) تحبیب. ( ترجمان القرآن ). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن : دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. ( قابوسنامه ).
پیشنهاد کاربران
تأنیس ، الفت دادن. [ اُ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) سازوار کردن. دوست و مونس گردانیدن. الفت افکندن. خوگر کردن : اِجماع ؛ الفت دادن. ( منتهی الارب ) :بنرمی سنگ را با شیشه الفت میتوان دادن
در آن ساعت که پای کارسازی در میان باشد.
میرزا شمس الدین شهرستانی ( از آنندراج ) .
آمیختگی دادن
در آن ساعت که پای کارسازی در میان باشد.
میرزا شمس الدین شهرستانی ( از آنندراج ) .
آمیختگی دادن
کلمات دیگر: