نگریستن . یا به تامل نگریستن . یا نمودار کردن زمین گیاه خود را . یا رحم کردن و مهربان شدن و مدد کردن . یا حکم کردن میان مردمان .
نظران
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نظران. [ ن َ ظَ ] ( ع مص ) نگریستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به تأمل نگریستن. || نمودار کردن زمین گیاه خود را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رحم کردن و مهربان شدن و مدد کردن. || حکم کردن میان مردمان. ( از منتهی الارب ). در تمام معانی رجوع به نَظَر شود.
کلمات دیگر: