کلمه جو
صفحه اصلی

مغایر


مترادف مغایر : خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون

متضاد مغایر : مشابه

برابر پارسی : ناساز، ناجور، دگرگون، ناسازگار، نایکسان

فارسی به انگلیسی

contrary, adverse, inconsistent


contrary, contradictory, adverse, repugnant, inconsistent, incompatible, counter, inimical

inconsistent, adverse, contrary, counter, incompatible, inimical, repugnant


فارسی به عربی

اجنبی , شاذ , ماقت , مخالف , مرفوض , مضاد

مترادف و متضاد

abhorrent (صفت)
شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، ناسازگار، فرومایه، بیمناک

contrary (صفت)
مغایر، مخالف، ضد، نقیض، مقابل، معکوس

opposed (صفت)
مغایر

contradictory (صفت)
مغایر، مخالف، متناقض، نقیض، متباین، ضد ونقیض

adverse (صفت)
مغایر، ناسازگار، مخالف، مضر، روبرو

different (صفت)
غیر، مغایر، مختلف، متفاوت، متنوع، متمایز

alien (صفت)
غیر، مغایر، ناسازگار، بیگانه، خارجی، غریب، غیره

disagreeable (صفت)
مغایر، ناسازگار، ناپسند، ناگوار، نامطبوع

other (صفت)
غیر، مغایر، دیگر، دیگری، سایر، متفاوت، جز این

anomalous (صفت)
مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب

خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون ≠ مشابه


فرهنگ فارسی

مخالف، ناجور، دگرگون
( اسم ) ۱ - مخالف : [ امیر نظام این رسم را خلاف و مغایر احترام دولت دانسته آنرا موقوف داشت . ] ( حدیقه میرزا علی اکبر وقایع نگار بنقل ناصری . سعید نفیسی وحید ۲ : ۲ ص ۲ ) ۱٠۹ - ( صفت ) دیگر گون .
ماخوذ از تازی بر خلاف و بر عکس و بر ضد و مخالف و نا موافق .

جمع مغاره به معنی غار در مغائر آن خرد و بزرگ غرق می گشت .

فرهنگ معین

(مُ یِ ) [ ع . ] (اِفا. ) برخلاف ، برعکس .

لغت نامه دهخدا

مغایر. [ م ُ ی ِ ] ( ع ص ) برخلاف و برعکس و برضد و مخالف و ناموافق. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مغایرت شود.

مغائر. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ مغارة به معنی غار. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) : در مغائر آن خرد و بزرگ غرق می گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 425 ).

فرهنگ عمید

۱. مخالف، ناجور.
۲. دگرگون.

فرهنگ فارسی ساره

ناساز، نایکسان، ناسازگار


جدول کلمات

ضد

پیشنهاد کاربران

خلاف، دیگرگون، ضد، مباین، متفاوت، مخالف، منافی، نامشابه، ناهمگون


کلمات دیگر: