کلمه جو
صفحه اصلی

خلمه

فرهنگ فارسی

چرنده منه : ابل خلمه شتران چرنده

لغت نامه دهخدا

خلمه . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِ) گره سر عصا را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || سرچوگان که خمیده است . (فرهنگ جهانگیری ) :
بود بیدی که نه در خلمه ٔ چوگان آمد.

شرف شفروه (از آنندراج ).



خلمة. [ خ ِ م َ ] (ع ص ) چرنده . (از منتهی الارب ). منه : ابل خلمة؛ شتران چرنده . (منتهی الارب ).


( خلمة ) خلمة. [ خ ِ م َ ] ( ع ص ) چرنده. ( از منتهی الارب ). منه : ابل خلمة؛ شتران چرنده. ( منتهی الارب ).
خلمه. [ خ ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) گره سر عصا را گویند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || سرچوگان که خمیده است. ( فرهنگ جهانگیری ) :
بود بیدی که نه در خلمه چوگان آمد.
شرف شفروه ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

در اصل خرد رمه بوده است چون به بره و بزغاله هایی که جدا از مدران خود به چرا می روند خلمه میگویند و گله خلمه را شب ها به آغل می اورند و پیش از اذان صبح باز به بیابان می برند ولی به عقیده حقیر خرد رمه بوده که شده خرمه یا خلمه


کلمات دیگر: