دردکشان. ( دُ کَ / کِ ) ( دردکش + ان ) جمع «دردکش»: دردکش ها.
امثال:
"ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را" ( حافظ )
"برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست" ( حافظ )
"با دردکشانِ دردپیشه
بنشین و دمی مباش هشیار" ( عطار نیشابوری )
"دیدم که در او دردسری بود و دگر هیچ
با دردکشان باز به میخانه دویدم" ( وحشی بافقی )
امثال:
"ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را" ( حافظ )
"برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست" ( حافظ )
"با دردکشانِ دردپیشه
بنشین و دمی مباش هشیار" ( عطار نیشابوری )
"دیدم که در او دردسری بود و دگر هیچ
با دردکشان باز به میخانه دویدم" ( وحشی بافقی )