کلمه جو
صفحه اصلی

امح

عربی به فارسی

پاک کردن , اثارچيزي رااز بين بردن , خراشيدن , تراشيدن , محوکردن


فرهنگ فارسی

فربه تن دار . سمین همچون ابح

لغت نامه دهخدا

امح. [ اَ م َ ح ح ] ( ع ص ) فربه تن دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سمین. ( ناظم الاطباء ). سمین همچون ابح. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ابح شود.


کلمات دیگر: