کلمه جو
صفحه اصلی

فرطمه

لغت نامه دهخدا

( فرطمة ) فرطمة.[ ف َ طَ م َ ] ( ع مص ) دوختن بینی موزه را و درپی کردن. ( منتهی الارب ). وصله کردن کفش گر موزه را. ( اقرب الموارد ). قرطمة با قاف صحیح تر است. ( اقرب الموارد ).

فرطمة.[ ف َ طَ م َ ] (ع مص ) دوختن بینی موزه را و درپی کردن . (منتهی الارب ). وصله کردن کفش گر موزه را. (اقرب الموارد). قرطمة با قاف صحیح تر است . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: