کلمه جو
صفحه اصلی

طمور

لغت نامه دهخدا

طمور. [ طُ ] ( ع مص ) بلند نگریستن. بلند نگریستن بچیزی.( زوزنی ). || بلند شدن. ( منتخب اللغات ).

طمور. [ طُ ] ( ع مص ) وثوب. طمر. ( منتهی الارب ).برجستن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). جستن. ( منتخب اللغات ). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. ( منتهی الارب ). ازبالا بزیر جستن. ( تاج المصادر ). || رفتن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). سیر کردن در زمین. ( منتخب اللغات ). || درگذشتن. ( منتهی الارب ).

طمور.[ طِم ْ م َ ] ( ع اِ ) بیخ و بن. طمر. ( منتهی الارب ).

طمور. [ طُ ] (ع مص ) بلند نگریستن . بلند نگریستن بچیزی .(زوزنی ). || بلند شدن . (منتخب اللغات ).


طمور. [ طُ ] (ع مص ) وثوب . طمر. (منتهی الارب ).برجستن . (تاج المصادر) (زوزنی ). جستن . (منتخب اللغات ). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. (منتهی الارب ). ازبالا بزیر جستن . (تاج المصادر). || رفتن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). سیر کردن در زمین . (منتخب اللغات ). || درگذشتن . (منتهی الارب ).


طمور.[ طِم ْ م َ ] (ع اِ) بیخ و بن . طمر. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: