کلمه جو
صفحه اصلی

عریج

لغت نامه دهخدا

عریج. [ ع َ ] ( ع ص ) نااستوار: امر عریج ؛ کار نااستوار. ( منتهی الارب ). امری که محکم نشده باشد. ( از اقرب الموارد ).

عریج. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) ابن بکربن عبدمناةبن کنانة. از اجداد جاهلی است و نسبت بدو عریجی شود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریج. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) ابن سعدبن جمح. از اجداد جاهلی است و نسبت بدو عریجی شود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریج. [ ع ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عبدرضابن جبیل بن عامربن عمروبن عوف کلبی. از اجداد است و نسبت بدو عریجی شود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریج . [ ع َ ] (ع ص ) نااستوار: امر عریج ؛ کار نااستوار. (منتهی الارب ). امری که محکم نشده باشد. (از اقرب الموارد).


عریج . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن بکربن عبدمناةبن کنانة. از اجداد جاهلی است و نسبت بدو عریجی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عریج . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعدبن جمح . از اجداد جاهلی است و نسبت بدو عریجی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عریج . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدرضابن جبیل بن عامربن عمروبن عوف کلبی . از اجداد است و نسبت بدو عریجی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).



کلمات دیگر: