کلمه جو
صفحه اصلی

فرغو

لغت نامه دهخدا

فرغو. [ ف َ ] ( اِ ) پیراستن تاک. ( آنندراج ). فرخو. رجوع به فرخو و فرخو کردن شود.

فرغو. [ ف َ ] ( اِ ) مرغی کوچک مانند باز که به آن شکار کنند. اما بعضی با قاف صحیح دانسته اند و ترکی گفته اند. ( رشیدی ). قِرغوی. قِرغی. رجوع به قرغوی و قرغی و نیز رجوع به فرغوی شود.

فرغو. [ ف َ ] (اِ) پیراستن تاک . (آنندراج ). فرخو. رجوع به فرخو و فرخو کردن شود.


فرغو. [ ف َ ] (اِ) مرغی کوچک مانند باز که به آن شکار کنند. اما بعضی با قاف صحیح دانسته اند و ترکی گفته اند. (رشیدی ). قِرغوی . قِرغی . رجوع به قرغوی و قرغی و نیز رجوع به فرغوی شود.



کلمات دیگر: