ارجمندی و ناز عزت و نعمت
عز و ناز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عز و ناز. [ ع ِزْ زُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و ناز. عزت و نعمت :
عمر تو بادا بیکران ، سود تو بادا بی زیان
همواره پای و جاودان ، درعز و ناز و عافیه.
کز فر میر ماضی ، بوده ست با غضاری.
ز خلق تو پرورده عز و نازند
که تو اصل و سرمایه عز و نازی.
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل.
عمر تو بادا بیکران ، سود تو بادا بی زیان
همواره پای و جاودان ، درعز و ناز و عافیه.
منوچهری.
بر من ز فرت ارجو آن عز و ناز باشدکز فر میر ماضی ، بوده ست با غضاری.
منوچهری.
میگفتند آن نعمتهاکجا شد و آن عز و ناز کجا شد، میرفتند تا به دهی رسیدند. ( قصص ص 138 ).ز خلق تو پرورده عز و نازند
که تو اصل و سرمایه عز و نازی.
سوزنی.
شاه عالم را بقا و عز و نازباد و هر چیزی که باشد زین قبیل.
حافظ.
کلمات دیگر: