قابض باریک اندام گرگ
طلو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طلو. [ طَل ْوْ ] ( ع اِ ) ریزه هر چیزی. ( منتهی الارب ). || آهوبره که نوزاده باشد. ( منتخب اللغات ).
طلو. [ طَل ْوْ ] ( ع مص )پای بچه چهارپایان بستن. ( منتهی الارب ). ببستن پای بچه چهارپای که زنگله دارد. ( تاج المصادر بیهقی ).
طلو. [ طُل ْوْ ] ( ع ص ) قابض باریک اندام. || ( اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). ( بکسر ) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
طلو. [ طَل ْوْ ] ( ع مص )پای بچه چهارپایان بستن. ( منتهی الارب ). ببستن پای بچه چهارپای که زنگله دارد. ( تاج المصادر بیهقی ).
طلو. [ طُل ْوْ ] ( ع ص ) قابض باریک اندام. || ( اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). ( بکسر ) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع اِ) ریزه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات ).
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع مص )پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (منتهی الارب ). ببستن پای بچه ٔ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی ).
طلو. [ طُل ْوْ ] (ع ص ) قابض باریک اندام . || (اِ) گرگ . (منتهی الارب ). (بکسر) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
کلمات دیگر: