تن , واحد وزني برابر با 0001 کيلوگرم
طن
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
ببانگ آوردن تشت و جز آن ببانگ آمدن تشت .
لغت نامه دهخدا
طن . [ طِن ن ] (ع اِ) خرمای تر سرخ نیک شیرین . (منتهی الارب ). رطب سرخ بسیار شیرین . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ).
طن. [ طِن ن ] ( ع اِ ) خرمای تر سرخ نیک شیرین. ( منتهی الارب ). رطب سرخ بسیار شیرین. ( منتخب اللغات ) ( فهرست مخزن الادویه ).
طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ) اندام. ج ، اطنان ، طِنان. ( منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن. ( منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. ( منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. ( منتخب اللغات ). || پشتواره نی و هیزم و مانند آن. ( منتهی الارب ). دسته نی. ( منتخب اللغات ).
طن. [ طَن ن ] ( ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن. ( منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت ( لازم است و متعدی ). ( منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن. ( منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن. ( زوزنی ).
طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ) اندام. ج ، اطنان ، طِنان. ( منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن. ( منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. ( منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. ( منتخب اللغات ). || پشتواره نی و هیزم و مانند آن. ( منتهی الارب ). دسته نی. ( منتخب اللغات ).
طن. [ طَن ن ] ( ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن. ( منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت ( لازم است و متعدی ). ( منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن. ( منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن. ( زوزنی ).
طن . [ طَن ن ] (ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن . (منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت (لازم است و متعدی ). (منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن . (منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن . (زوزنی ).
طن . [ طُن ن ] (ع اِ) اندام . ج ، اطنان ، طِنان . (منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن . (منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. (منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. (منتخب اللغات ). || پشتواره ٔ نی و هیزم و مانند آن . (منتهی الارب ). دسته ٔ نی . (منتخب اللغات ).
کلمات دیگر: