کلمه جو
صفحه اصلی

غلان

لغت نامه دهخدا

غلان. [ غ َل ْ لا ] ( ع ص ) شتر نیک تشنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت تشنه. ( دهار ): رجل غلان ؛ مردی سخت تشنه ، و اشتر را نیز گویند. ( مهذب الاسماء ). الغلان من الجمال ، الغال. ( اقرب الموارد ).

غلان. [ غ ُل ْ لا ] ( ع اِ ) ج ِ غال . ( منتهی الارب ). رستنگاههای سلم و طلح و آن وادیهای غامضی است در زمین ، و درختان دارد، واحد آن غال و غَلیل است. رجوع به غال و غلیل شود. || گیاهی است و یکی آن غال است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غال شود.

غلان . [ غ َل ْ لا ] (ع ص ) شتر نیک تشنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تشنه . (دهار): رجل غلان ؛ مردی سخت تشنه ، و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء). الغلان من الجمال ، الغال . (اقرب الموارد).


غلان . [ غ ُل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ غال ّ. (منتهی الارب ). رستنگاههای سلم و طلح و آن وادیهای غامضی است در زمین ، و درختان دارد، واحد آن غال ّ و غَلیل است . رجوع به غال و غلیل شود. || گیاهی است و یکی آن غال ّ است . (از اقرب الموارد). رجوع به غال ّ شود.



کلمات دیگر: