کلمه جو
صفحه اصلی

طماح

لغت نامه دهخدا

طماح. [ طِ ] ( ع مص ) بلند نگریستن بچیزی. ( زوزنی ). طمح. منتهی الارب ). || سرکشی کردن. ( منتخب اللغات ). طمح. ( منتهی الارب ). || آرمیدن با زن. ( منتخب اللغات ).

طماح. [ طِ ] ( ع اِمص ) سرکشی ، یُقال : فرس فیه طِماح. || نافرمانی زن از شوی. ( منتهی الارب ).

طماح. [ طَم ْ ما ] ( ع ص )آزمند. حریص. ( منتهی الارب ). شره. ( منتخب اللغات ).

طماح. [ طَم ْ ما ] ( اِخ ) نام مردی از بنی اسد. بعثوه الی قیصر فمحل بامرءالقیس حتی سم. ( منتهی الارب ).

طماح . [ طَم ْ ما ] (اِخ ) نام مردی از بنی اسد. بعثوه الی قیصر فمحل بامرءالقیس حتی سم . (منتهی الارب ).


طماح . [ طَم ْ ما ] (ع ص )آزمند. حریص . (منتهی الارب ). شره . (منتخب اللغات ).


طماح . [ طِ ] (ع اِمص ) سرکشی ، یُقال : فرس فیه طِماح . || نافرمانی زن از شوی . (منتهی الارب ).


طماح . [ طِ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیزی . (زوزنی ). طمح . منتهی الارب ). || سرکشی کردن . (منتخب اللغات ). طمح . (منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (منتخب اللغات ).



کلمات دیگر: