جمع عرکی عرکی که صیاد ماهی باشد
عروک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عروک. [ ع ُ ] ( ع مص ) حائض گردیدن. ( منتهی الارب ). حیض افتادن زن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). عَرک. عَراک. و رجوع به عرک شود.
عروک. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَرکی . ( منتهی الارب ). جج ِ عرکی ، که صیاد ماهی باشد. و از آن جمله است «علیکم ما صادت عروککم ». ( از اقرب الموارد ).
عروک. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَرکی . ( منتهی الارب ). جج ِ عرکی ، که صیاد ماهی باشد. و از آن جمله است «علیکم ما صادت عروککم ». ( از اقرب الموارد ).
عروک . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَرکی ّ. (منتهی الارب ). جج ِ عرکی ، که صیاد ماهی باشد. و از آن جمله است «علیکم ما صادت عروککم ». (از اقرب الموارد).
عروک . [ ع ُ ] (ع مص ) حائض گردیدن . (منتهی الارب ). حیض افتادن زن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). عَرک . عَراک . و رجوع به عرک شود.
کلمات دیگر: