کلمه جو
صفحه اصلی

غلبک

لغت نامه دهخدا

غلبک. [ غ ُ ب ُ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ ترکی بدری ظاهری خزنداری. از نجیب و دیگران حدیث شنید و عزبن جماعه و پسر او و گروهی از شیوخ از وی سماع حدیث کردند. وی به سال 741 هَ. ق. درگذشت. ( ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218 ).

غلبک. [ غ ُ ب ُ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ جاشنکیر. وی به منصب حجوبیت حلب رسید، و از مخالفان سرسخت تباهکاران بود. به سال هفتصدو شصت و اند درگذشت. ( ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218 ).

غلبک . [ غ ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ترکی بدری ظاهری خزنداری . از نجیب و دیگران حدیث شنید و عزبن جماعه و پسر او و گروهی از شیوخ از وی سماع حدیث کردند. وی به سال 741 هَ . ق . درگذشت . (ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218).


غلبک . [ غ ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ جاشنکیر. وی به منصب حجوبیت حلب رسید، و از مخالفان سرسخت تباهکاران بود. به سال هفتصدو شصت و اند درگذشت . (ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218).



کلمات دیگر: