رجل طمطم مرد سخن ناسره گوی خلاف فصیح بسته زبان .
طمطم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طمطم. [ طِ طِ ] ( ع ص ) رجل ٌ طمطم ؛ مرد سخن ناسره گوی. خلاف فصیح. رجل طمطمی.( منتهی الارب ). مرد غیرفصیح که زبانش درست نباشد. ( منتخب اللغات ). بسته زبان. ج ، طماطم. ( مهذب الاسماء ).
طمطم. [طَ طَ ] ( اِ ) تمتم که سماق باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). سماق . ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ).
طمطم. [طَ طَ ] ( اِ ) تمتم که سماق باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). سماق . ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ).
طمطم . [ طِ طِ ] (ع ص ) رجل ٌ طمطم ؛ مرد سخن ناسره گوی . خلاف فصیح . رجل طمطمی .(منتهی الارب ). مرد غیرفصیح که زبانش درست نباشد. (منتخب اللغات ). بسته زبان . ج ، طماطم . (مهذب الاسماء).
طمطم . [طَ طَ ] (اِ) تمتم که سماق باشد. (فهرست مخزن الادویه ). سماق . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کلمات دیگر: