ناگوارد گردیدن ناگوار شدن
طنخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طنخ. [ طَ ن َ ] ( ع مص ) ناگوارد گردیدن. ( منتهی الارب ). ناگوار شدن. ( منتخب اللغات ). ناگوارد گرفتن. ( تاج المصادر ). || دل گرفته شدن از چربش. ( منتهی الارب ). دل گرفتن از چربی و خورش. ( منتخب اللغات ). || فربه و پرگوشت شدن. ( منتهی الارب ).
طنخ. [ طِ ] ( ع اِ ) پاره ای از شب. گویند: مر طنخ من اللیل ؛ ای طائفة منها. ( منتهی الارب ).
طنخ. [ طِ ] ( ع اِ ) پاره ای از شب. گویند: مر طنخ من اللیل ؛ ای طائفة منها. ( منتهی الارب ).
طنخ . [ طَ ن َ ] (ع مص ) ناگوارد گردیدن . (منتهی الارب ). ناگوار شدن . (منتخب اللغات ). ناگوارد گرفتن . (تاج المصادر). || دل گرفته شدن از چربش . (منتهی الارب ). دل گرفتن از چربی و خورش . (منتخب اللغات ). || فربه و پرگوشت شدن . (منتهی الارب ).
طنخ . [ طِ ] (ع اِ) پاره ای از شب . گویند: مر طنخ من اللیل ؛ ای طائفة منها. (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: