کلمه جو
صفحه اصلی

عیب گرفتن

مترادف و متضاد

cavil (فعل)
عیب جویی کردن، خرده گیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از

red-pencil (فعل)
عیب گرفتن، تصحیح کردن

فرهنگ فارسی

آشکارا کردن عیب بنمودن نقص ایراد گرفتن

لغت نامه دهخدا

عیب گرفتن. [ ع َ / ع ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص :
چو دشوارت آید ز دشمن سخُن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن.
سعدی.
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. ( سعدی ).
|| نکوهیدن. سرزنش کردن :
به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد
که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی.
سعدی.
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

تخطئة


کلمات دیگر: