مترادف سک : تکان، جنبش، سیخک، سیخ، سیخونک
سک
مترادف سک : تکان، جنبش، سیخک، سیخ، سیخونک
فارسی به انگلیسی
goad, prod
dig, goad, neat, prod
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
تکان، جنبش
سیخک، سیخ
سیخونک
۱. تکان، جنبش
۲. سیخک، سیخ
۳. سیخونک
فرهنگ فارسی
( اسم ) جوشانده ای مخلوط از مازو و شیره خرما که گاهی بدان مشک نیز می افزودند ( در این صورت آنرا سک المسک - سک مشک - میگفتند ) و آن خاصیت قبض داشت و در تداوی به همین منظور به کار میرفت .
نام قومی از ترک
فرهنگ معین
(س ) (اِ. ) سرکه .
(سُ) (اِ.)چوبی نوک تیز که با آن چارپایان را برانند.
(س ) (اِ.) سرکه .
لغت نامه دهخدا
سک. [ س َک ک ] ( ع اِ ) بند آهن و میخ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میخ آهنین. ( دهار ). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درست. || زره تنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || سوراخ کژدم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سوراخ تننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سوراخ عنکبوت. ( اقرب الموارد ). || ناکسی. || راه بسته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نام نوعی از عطریات است و بعضی گویند مرکبی است که از چیزهای عفص و تلخ سازند. ( برهان ). بوی خوش. ( نصاب الصبیان ). بوی خوش که رامک سائیده و پخته و در آب خمیر کنند و به روغن خیری چرب کرده یک شب بگذارند بعد از مشک آمیخته نیک مالیده قرصها سازند ودو روز بگذارند تا سخت گردد. بعد از آن سوراخ کرده در رشته کشند و یکساله بگذارند و هرقدر که کهنه گرددنیک تر گردد و آن را سک المسک هم گویند. ( آنندراج ).
سک. [ س َک ک ] ( ع مص ) زمین کندن بآهن. || تنگ شدن سوراخ گوش. || استوار کردن چیزی را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || از بن برکندن گوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || میخ دوز کردن در بآهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بسر در برزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || انداختن شترمرغ آنچه در شکم وی باشد. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سک. [ س ِ ] ( اِ ) سرکه. ( رشیدی ) ( غیاث ) ( الفاظ الادویه ). سرکه ، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. ( برهان ) :
چو با انگبین سک بوحدت نشست
بره کثرت خیل صفرا ببست.
سک . [ س َ ] (اِخ ) نام قومی از ترک . (از غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سکا شود.
سک . [ س َک ک ] (ع اِ) بند آهن و میخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). میخ آهنین . (دهار). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درست . || زره تنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || سوراخ کژدم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوراخ تننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سوراخ عنکبوت . (اقرب الموارد). || ناکسی . || راه بسته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نام نوعی از عطریات است و بعضی گویند مرکبی است که از چیزهای عفص و تلخ سازند. (برهان ). بوی خوش . (نصاب الصبیان ). بوی خوش که رامک سائیده و پخته و در آب خمیر کنند و به روغن خیری چرب کرده یک شب بگذارند بعد از مشک آمیخته نیک مالیده قرصها سازند ودو روز بگذارند تا سخت گردد. بعد از آن سوراخ کرده در رشته کشند و یکساله بگذارند و هرقدر که کهنه گرددنیک تر گردد و آن را سک المسک هم گویند. (آنندراج ).
سک . [ س َک ک ] (ع مص ) زمین کندن بآهن . || تنگ شدن سوراخ گوش . || استوار کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || از بن برکندن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || میخ دوز کردن در بآهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسر در برزدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || انداختن شترمرغ آنچه در شکم وی باشد. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
چو با انگبین سک بوحدت نشست
بره کثرت خیل صفرا ببست .
ابوالعباس .
چرا بگذاشتی جام می و شیر
نهادی پیش خود جام سک و سیر.
(ویس و رامین ).
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه .
(ویس و رامین ).
بهر سو سک ترش آرند و تیز
بریزند تازود گیرد گریز.
اسدی .
سک . [ س ُ ] (اِ) چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. (یادداشت مؤلف ).چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند. (یادداشت مؤلف ). || نکبت و فلاکت . (برهان ). || مرکبی است و گویند عصاره ٔ آمله ، مقوی دل ،خوشبو. (الفاظ الادویه ). عصاره ٔ آمله . (از اختیارات بدیعی ) (برهان ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). سک اصلی از آمله است و بعضی از مازو کنند. گرم است بدرجه ٔ اول و خشک بدرجه ٔ دوم . درد عصب را سود دارد قابض است و زداینده . (ذخیره خوارزمشاهی ).
فرهنگ عمید
۱. میله ای نوک تیز برای راندن چهارپایان، سیخونک.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] تکان، جنبش.
* سک زدن: (مصدر متعدی )
۱. سیخ زدن.
۲. تکان دادن.
۱. میلهای نوکتیز برای راندن چهارپایان؛ سیخونک.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] تکان؛ جنبش.
〈 سک زدن: (مصدر متعدی)
۱. سیخ زدن.
۲. تکان دادن.
جوشاندهای که در طب قدیم از مازو و شیرۀ خرما و مشک برای بیمار درست میکردند و خاصیت قبض داشت.
دانشنامه عمومی
Tischler, Nancy M. P. & McHenry, Ellen J. (2006). All Things in the Bible: An Encyclopedia of the Biblical World. Illustrated by Ellen J. McHenry. Edition: illustrated. Greenwood Publishing Group. p. 251. ISBN 0-313-33082-4. Retrieved Wednesday April 15, 2009.
در لغتنامه دهخدا در تعریف سک آمده است: «چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند.»
امروزه بسیاری از مردم با سک آشنا نیستند اما این ابزار در طول تاریخ استفاده زیادی داشته و در تصاویر باستانی ترسیم شده است. برای نمونه گانش ایزد هندو در تصاویر مختلف یک سک فیل در دست دارد.
در کتاب داوران از کتب انجیل آمده است که شَمْجَر پسرعناث با یک سُک گاورانی ۶۰۰ جنگاور فلسطینی را کشت.
[سُک] دنباله کشمش
[سُک]. اخلاط بینی. ان دماغ
سُکْ:(sok) در گویش گنابادی یعنی پنهان شدن ، قایم شدن ، مخفی شدن ، اختفا کردن ، || کشیک دادن ، گشت زدن همراه با مراقبت. || ترکیدن کف روی مایعات
گویش مازنی
سکعلامت و لفظ ندا در برخی بازی های بومی
سک
سگ
۱جرم روی فتیله ی چراغ نفتی ۲آب بینی آویزان شده ۳تنگ چشم – ...
۱گوساله ی از شیر گرفته شده ۲نوجوان
واژه نامه بختیاریکا
( سُک ) پیمودن؛ جستجو؛ کاوش؛ تحقیق
( سُک ) تحریک
چوب متصل به چوب بزرگ سیاه چادر
چوب نوک تیز وکوچک برای راندن حیوانات
چوبی که یک سر آن بصورت دوشاخه است
( سُک ) سوراخ؛ سک و سیلا
( سُک ) شیر؛ شیر آب
گوشه