کوشش کردن
فارسی به انگلیسی
to endeavour, to try, to make an effort
فارسی به عربی
انحناء , تجربة , عمل , کافح , کفاح , محاولة , وتد
مترادف و متضاد
تقلا کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن
تقلا کردن، کوشش کردن، مبارزه کردن، دست و پا کردن
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن
ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن
تقلا کردن، کوشش کردن، مبادرت کردن به، جستجو کردن، قصد کردن
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن
کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن، میخکوب کردن محکم کردن
کوشش کردن، سر و دست شکسن، کوشیدن، گستردن، جد و جهد کردن نزاع کردن
فرهنگ فارسی
مجاهدت .جهد کردن . جد کردن
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) جد و جهد کردن .
لغت نامه دهخدا
کوشش کردن. [ ش ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مجاهدت. جهد کردن. سعی نمودن. جد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جد و جهد کردن و سعی نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
تا همچو مور بی خور و بی پوشش
کوشش کنی و مال به دست آری...
چون همه کوشش ز بهراین گل مسنون کنی.
عزیزش بدارد خداوندگار.
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده.
چه کوشش کند پیر خر زیر بار
تو می رو که بر بادپایی سوار.
تا همچو مور بی خور و بی پوشش
کوشش کنی و مال به دست آری...
ناصرخسرو.
گر همی گویی که خانه ست این گل مسنون تراچون همه کوشش ز بهراین گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
اگر بنده کوشش کند بنده وارعزیزش بدارد خداوندگار.
سعدی.
- کوشش بی فایده کردن ؛ سعی بیهوده کردن. جهد بی حاصل کردن : بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده.
سعدی.
|| تلاش کردن. ( ناظم الاطباء ). تقلا کردن : چه کوشش کند پیر خر زیر بار
تو می رو که بر بادپایی سوار.
سعدی.
واژه نامه بختیاریکا
تَفرِه رَهدِن ( تفره زیدن ) ؛ دست پا زِیدِن؛ دست زِیدِن؛ دِر نُهادن
پیشنهاد کاربران
کوشش داشتن
تن به کار دادن ؛ تلاش کردن. کوشش کردن. سستی و تن آسایی نکردن. از کار روی گردان نشدن : یکچندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487 ) .
صبر آمد و زور شوق را دید
ناداده تنی به کار برگشت.
واله هروی ( از آنندراج ) .
صبر آمد و زور شوق را دید
ناداده تنی به کار برگشت.
واله هروی ( از آنندراج ) .
کلمات دیگر: