کلمه جو
صفحه اصلی

همسایه ها

دانشنامه عمومی

رمان واقع گرایانه
رمان ناتورالیستی
همسایه ها رمانی از احمد محمود (۱۳۸۱–۱۳۱۰)، نویسندهٔ ایرانی است. این رمان داستان جوانی به نام «خالد» را پیش از کودتای ۲۸ مرداد و دوران نهضت ملی شدن نفت در شهر اهواز روایت می کند. «خالد»، همچنان که رمان پیش می رود از نوجوانی بی تجربه به فردی سیاسی تبدیل می شود. در این میان عشقش به دختر «سیه چشم»، او را در تنگنایِ انتخابِ میان عشق و وظیفه می گذارد و عاقبت سر از زندان درمی آورَد.
محمود نگارش این رمان را از ۱۳۴۲ آغاز کرد و آن را در بهار ۱۳۴۵ به پایان رساند. او به دلیل مهیا نبودن شرایط انتشار رمان، بخش هایی از آن را در برخی نشریات منتشر کرد. با این همه تا سال ۱۳۵۳ موفق به چاپ رمانش نشد. کتاب به طور کامل اول بار در سال ۱۳۵۳ توسط مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر در تهران چاپ شد و پس از انتشار با اقبال عمومی مواجه شد که البته پس از گرفتار شدن در دستگاه سانسور دولتی و توقیف آن به دلایل سیاسی، تا ۱۳۵۷ اجازهٔ نشر مجدد نیافت. کمی پیش از انقلاب ۵۷ و به خاطر از بین رفتن سانسور دولتی بار دیگر منتشر شد و تا ۱۳۶۰ بارها توسط انتشارات امیرکبیر و ناشران غیرمجاز تجدید چاپ شد. پس از آن، به دلیل وجود تصاویر و صحنه های جنسی، مستهجن تشخیص داده و دوباره توقیف شد. این کتاب یکی از پرتیراژترین رمان ها به زبان فارسی است.
همسایه ها رمانی است در گونهٔ ادبیات واقع گرایانهٔ اجتماعی، که به عنوان اولین رمان نویسنده به سرعت او را وارد دنیای جدی و حرفه ای ادبیات زمانهٔ خود کرد و برخی آن را یکی از بهترین رمان های فارسی و از بهترین آثار محمود می دانند. محمود با استفاده از تکنیک هایی مانند «نقل حادثه در لحظهٔ وقوع»، «مونتاژ» و به تبع آن «توهم زمانی»، مشخصات کلاسیک رئالیسم را پشت سر می گذارد.

دانشنامه آزاد فارسی

هَمْسایِه ها
جلد چاپ اول رمان همسایه ها (۱۳۵۳)
رمانی واقع گرایانه، از نوعِ موسوم به رمان رشد، به شیوة راوی ـ قهرمان، با زاویة دید درونی، نوشتة احمد محمود، در 1353ش. محمود در این رمان پرآوازة خود جریان های مربوط به سال های ملی شدن صنعت نفت را از دید نوجوانی به نام خالد روایت می کند. خالد برای گریز از سرنوشت نکبت بار جوانان همسایه، درگیر حوادث سیاسی می شود، مراحلی را از نخستین عشق، با بیانی تغزلی، تا سیاست و حبس پشت سر می گذارد که شکل دهندة نگاه او به جهان پرآشوب است. داستان ضمن شرح چگونگیِ تحول او، با پرداختن به زندگی بقیة همسایه ها گسترش می یابد تا یک دورة تاریخی را دربرگیرد.
14010500

نقل قول ها

همسایه ها رمانی از احمد محمود نویسندهٔ ایرانی است.
• «باز فریاد بلورخانم تو حیاط دنگال می پیچد. امان آقا کمربندپهن چرمی را کشیده است به جانش. هنوزآفتاب سرنزده است. باشتاب از تو رختخواب می پرم و از اتاق می زنم بیرون. مادرم تازه کتری را گذاشته است روی چراغ. تاریک روشن است. هوا سرد است… نالهٔ بلورخانم حیاط را پرکرده است. نفرین و ناله می کند. مرده ها و زنده های امان آقا را زیرورو می کند. بعد یکهو در اتاق بشدت باز می شود و بلورخانم پرت می شود بیرون. چند تا از همسایه ها جلو اتاق هاشان ایستاده اند و دستها را روی سینه ها گره کرده اند. تمام تن بلورخانم پیداست. یقین باز تنکه نپوشیده است. یکبار که تو کبوترخانه بودم و نمی دانست که توکبوترخانه هستم؛ به زنها گفت:_کشِ تنکه به کمر آدم جامیندازه و تازه اینطور بهتره. آدم همیشه حاضر به یراقه… امان آقا از اتاق هجوم می آورد بیرون و بلورخانم را می کوبد. من؛ حوض وسط حیاط را که خزه بسته است؛ دور می زنم و می روم کنار کبوترخانه می ایستم و بلورخانم را نگاه می کنم که نفرین می کند و زیرتسمه پیچ وتاب می خورد. تسمه؛ رو ران های بلورخانم جاانداخته است…»• «چند روز قبل که تو پله ها پشت بام نشسته بودم و بادبادکم را درست می کردم، بلورخانم آمد و یک پله بالاتر از من نشست و دامنش را جمع کرد و‬ ‫بالا کشید. رو رانهای چاق بلورخانم، جای کبود تسمه بود. ‬ ‫به اش گفتم‬ ‫ بلورخانم، چرا امان آقا اینهمه تورو کتک میزنه؟ ‬‫خندید و گفت‬ ‫ واسه اینکه خیلی نامرده‬‫ ازش پرسیدم‬ ‫ یعنی چی که خیلی نامرده؟ ‬‫گفت‬ ‫ تو هنوز این چیزا سرت نمیشه‬‫ بعد باز دامنش را بالاتر کشید و من بادبادکم را رها کردم و به ران هاش نگاه کردم که چاق بود و به هم چسبیده بود و جابه جا، به پهنای کمربند امان‬ ‫آقا، رو رانهاش خط کبود نشسته بود. ‬ ‫بلور خانم گفت‬ ‫ به چی نیگا می کنی؟ ‬‫گفتم‬ ‫ به جای تسمه. ‬‫که غش غش خندید. ‬ ‫ازش پرسیدم‬ ‫ درد میکنه؟ ‬‫گفت‬ ‫حالا نه. ‬ ‫گفتم‬ ‫ حتی یه ریزه؟ ‬‫گفت‬ ‫ دس بذا ببین‬‫. قلبم می زد. بیخ گلویم خشک شده بود. دستم می لرزید. انگار که رعشه گرفته بودم. دستم را که کشیدم رو جای تسمه، یکهو تنم داغ شد. دستم را‬ ‫پس کشیدم. ‬ ‫بلورخانم گفت‬ ‫ نترس، درد نمیکنه‬‫ و دامنش را کشید بالاتر و بازگفت ‬"اینجا رو نیگا کن… امان آقا اصلاً رحم نداره. ‬‫باز دست کشیدم. دستش را گذاشت رو دستم و فشار داد. زانوهام می لرزید. آب دهانم غلیظ شد. دستم را کشید بالاتر. پوستش چه صاف بود. عینهو‬ ‫سنگ مرمر، سفت و صاف. رانهاش به هم چسبیده بود. انگار تنکه پاش نبود. ‬ ‫گفت‬ "دیدی؟... اصلاً درد نمیکنه!‬ بعد گفت‬ ‫ رو شکمم هم جای تسمه هس‬. ‫گفتم‬ ‫ میشه دید؟ ‬‫لبخند زد و گفت ‫ دفه دیگه… حالا نمیشه‬‫ صدای کبکاب مادرم را شنیدم. می آمد به طرف پله ها. بلورخانم با عجله بلند شد و دامنش را صاف کرد و رفت بالا. مادرم آمد و جلو پله ها ایستاد‬ ‫و دید که بلورخانم بالا می رود و من بادبادکم را درست می کنم. حرف نزد. سر تکان داد و رفت.»• «بلورخانم تو راه پله ها شکمش را نشانم داد. اصلاً جای تسمه نداشت. تنکه پاش بود. تنکه بلورخانم از تور مشکی است. سفیدی رانهاش، دل آدم‬ ‫را از جا می کند. امان آقا رفته است سفر‬ ‫ رفته شوش. گاسم بره تا عماره، رفته چای قاچاق بیاره‬ ‫اگر پدرم تا حال "جن" تسخیر کرده باشد، حتماً می فهمد که بلورخانم چه به من گفته است‬ ‫ بلورخانم میشه دس بذارم؟ ‬‫ حالا نمیشه‬‫ بلورخانم، من که درس و حسابی ندیدم‬‫ُ‬ ‫ اگه دلت میخواد، آخر شب، یواشکی بیا تو اتاقم تا نشونت بدم‬‫ تمام حواسم پیش بلورخانم است. بهش دروغ گفتم که درست و حسابی شکمش را ندیدم. حتی خال سیاه کوچکی را که زیر نافش بود هم دیدم. ‬»• «ته جیبم را می گردم. دو تومانی مچاله ای می گذارم کف دستش. قالیچه را و پتو را و متکا را می زنم زیر بغل و می روم تو انفرادی. تو هر گره قالیچهٔ نخ نما شده، بوی پدرم و بوی توتون پدرم خانه کرده است. پهنش می کنم. متکا را می گذارم و دراز می کشم. صورتم را به قالیچه می مالم. دلم می خواهد گریه کنم. متکای مادرم است. گونه هام را تو متکا فرومی کنم و بو می کشم. بغض دارد خفه ام می کند. کافی ست کسی صدام کند و بام حرف بزند که گریه را سر بدهم. هیچوقت اینقدر دلم نازک نبوده است. انگار گیس مادرم پخش شده است روی متکا. انگار پدرم روی قالیچه نشسته است و سیگار می پیچد.»• «پدرم نوشته است که اول پائیز سرمی زند و اگر کار و کاسبی خوب بود می ماند. اینطور که پیداست، این روزها، از روبراه شدن کار و کاسبی اصلاً خبری نیست. تو هر قهوه خانه که نگاه کنی، دسته دسته بیکارها نشسته اند و غم کلاف می کنند. تصفیه خانه خوابیده است. بازار بیشتر کساد شده است و گشنگی دارد به خیلی ها زور می آورد.»• «تمام تنم خسته است باد عرق تنم را خشک کرده است … در آهنی راهرو را نگاه می کنم چهرهٔ بعضی برایم آشناست انگار که آنها را جایی دیده باشم. یک روز غروب که در خیابان پهلوی قدم بزنی، همهٔ مردم شهر را می بینی.»• «بس که وعده شنیدیم، وعده دونمون دراومد. هرچه بیشتر فلاکت می کشیم، بیشتر به اون دنیا حواله مون میدن.»• «کتاب برایم دنیای تازه ای است. حرفهای تازه و کارهای تازه. همچین جذب نوشته های کتاب می شوم که اگر بیخ گوشم توپ بترکانند، حالی ام نمی شود. مثل آدم تشنه ای که به آب رسیده باشد هر جمله برایم شده است یک جرعه آب گوارا. آب خنک، صاف و زلال که به ام جان می دهد.»• «انگار لاشه گوسفندی را که به نشپیل قصابی آویزان کرده باشی دست هایم آویزان می شوند. گردنم زود خسته می شود. حس می کنم که خون دارد تو کاسهٔ سرم جمع می شود باز سرم را بالا می گیرم باز گردنم خسته می شود. خون مثل دریا تو کاسه سرم موج می زند دارم خفه می شوم ناگهان مثل لوله آفتابه یکهو از سوراخ های دماغم خون بیرون می زند…»• «آسمان سورمه ای است. چند ستاره از هواکش پیداست کاش با سیه چشم قرار گذاشته بودیم هر وقت از همدیگر دوریم هر دو به ماه نگاه کنیم.»• «جانم بالا می آید تا یک کلمه را هجی کنم و تازه وقتی کلمه را هجی کردم و خواندمش، معنی اش را نمی فهمم؛ مثلاً نمی دانم این «استعمارگر خونخوار» چه جور جانوری است که فقط خون می خورد و اشتهایش هم سیری ناپذیر است. لابد بی جهت اسم «استعمارگر» را «خونخوار» نگذاشته اند… از این جانور بفهمی نفهمی چیزکی دستگیرم می شود؛ مثلاً فهمیده ام که گاهی به جای «خون»، نفت هم می خورد و این است که بعضی جاها، تو کاغذها به جای اسم «خونخوار»، نفت خوار هم نوشته شده.»

همسایه ها (فیلم ۲۰۱۴). همسایه ها (به انگلیسی: Neighbors) فیلم کمدی به کارگردانی نیکلاس ستولر، محصول سال ۲۰۱۴ است. ست روگن، زک افران، رز بیرن، دیو فرانکو و کریستوفر مینتز-پلاس بازیگران این فیلم هستند. این فیلم در تاریخ ۹ مارس ۲۰۱۴ منتشر شد.


کلمات دیگر: