چاره پیدا کردن . چاره جستن
چاره برانداختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چاره برانداختن. [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) چاره پیداکردن. ( آنندراج ). چاره جستن :
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردم خوری ساختن.
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردم خوری ساختن.
نظامی ( از آنندراج ).
|| تدبیر نمودن. ( آنندراج ).کلمات دیگر: