( چاره آراستن ) تدبیر کردن . موجبات انجام کاری را فراهم نمودن .
چاره اراستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( چاره آراستن ) چاره آراستن. [ رَ / رِ ت َ ] ( مص مرکب ) تدبیر کردن. موجبات انجام کاری را فراهم نمودن :
به گنج و درم چاره آراستم
کنون آن چنان شد که من خواستم.
همه شب همی چاره آراستند.
به گنج و درم چاره آراستم
کنون آن چنان شد که من خواستم.
فردوسی.
بر این گونه از جای برخاستندهمه شب همی چاره آراستند.
فردوسی.
کلمات دیگر: