بیکار بودن . کار نداشتن .
چاقو دسته کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چاقو دسته کردن. [ دَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیکار بودن. کار نداشتن. سر بجیب فرو بردن. ( آنندراج ). غنچه خسپ بودن. ( آنندراج ). || در سرما گرم شدن را چمباتمه و بر پاشنه نشستن. ( امثال و حکم دهخدا ) :
سر نهاده میان زانوها
هر زمان ساخت دسته چاقوها.
سر نهاده میان زانوها
هر زمان ساخت دسته چاقوها.
( از امثال و حکم دهخدا ).
|| کنایه از جماع و لواط کردن. اغتلام. و به اصطلاح کنایه از اغلام است. ( آنندراج ). پیشنهاد کاربران
هدف از این ضرب المثل اینست که فردی بخاطر شدت سرما در خود فرو رفته دستهای خود را بهم فشورده ودر میان رانهای خود قرار میدهد و میلرزد تا بتواند سرما را تحمل کند . در این حالت چون شببه استاد کاران چاقو ساز میشود در حال نصب دسته به تیغه چاقو هستند . اصطلاحا به این افرداد سرما زده میگیند از سرما چاقو دسته میکند
چاقو دسته کردن ، در فرهنگ مردم شهر بابک به معنی از عهده کسی بر آمدن وجوابگو بودن در مقابل وی و رسیدگی در حد انتظار اوست ، بطوریکه می دانیم هم که از عهده آن بر نمی آییم ، وقتی کسی کاری میکنند که مدعی وطلبکار پیدادمی کند می گوید حالا چطوری چاقوی فلانی رو دسته کنیم
کلمات دیگر: