( اسم ) ۱- مطلق اسب . ۲- اسب نوبتی اسب کوتل جنیبت پالا پالاده . ۳- اسب پالانی .
پالای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پالای. ( اِ ) پالا. پالاد. پالاو. اسب جنیبت. || ( نف ) افزاینده و زیادکننده. ( برهان ).
|| صافی کننده. بیزنده. ( غیاث اللغات ) :
گهی از نرگست خوناب پالای
گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای.
- ترشی پالای . خون پالای. سماق پالای. رجوع به همین مدخلها شود.
|| ( فعل امر ) امر از پالاییدن یعنی صافی کن :
ز آنکه پالوده سر کویست
امتحانش کن و فروپالای.
|| صافی کننده. بیزنده. ( غیاث اللغات ) :
گهی از نرگست خوناب پالای
گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای.
عطار.
ترکیب ها:- ترشی پالای . خون پالای. سماق پالای. رجوع به همین مدخلها شود.
|| ( فعل امر ) امر از پالاییدن یعنی صافی کن :
ز آنکه پالوده سر کویست
امتحانش کن و فروپالای.
انوری.
کلمات دیگر: