بابه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بابه . [ ] (اِخ ) از دیه های جهرود. (تاریخ قم ص 139).
بابه . [ ب َ ] (اِ) اسم ماهیست در تاریخ قبط جدید: و یقطف ببابه . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 140 ذیل کلمه ٔ خرنوب ).
بابه . [ ب َ ] (اِ) بمعنی دوشک و متکا و بالش و امثال آن که با پشم پر کرده باشند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 189). آکنده از پشم . (ناظم الاطباء).
بابه . [ ب َ ] (اِخ ) دربندیست بروم . (منتهی الارب ).
بابه . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از قرای بخارا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهی است از قرای بخارا، ولی ازمیری گفته است یکی از مرزهای روم است و گمان نمیکنم مقصودش بجز بابه ای (پاپ ) باشد که در نزد نصارا بمنزله ٔ خلیفه ٔ امامست که طاعت او واجب است و جایگاه وی در شهر رومیه (روم ) می باشد و فرمان وی در سراسر بلاد فرنگ جاریست . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
بابة. [ ب َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: ازهری گوید: البابة، سرحدی است از ثغور روم . (از معجم البلدان ). و رجوع به آنندراج شود.
بابة. [ ب َ ] (ع ص ) لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء). || وجه و جهت . ج ، بابات . || در حساب و حدود بمعنی غایت است . (منتهی الارب ). || هذا بابته ؛ ای یصلح له . || هذا بابته ؛ ای شرطه . (منتهی الارب ). و رجوع به بابت شود.
بابه. [ ب َ ] ( اِ ) اسم ماهیست در تاریخ قبط جدید: و یقطف ببابه. ( تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 ص 140 ذیل کلمه خرنوب ).
بابه. [ ] ( اِخ ) از دیه های جهرود. ( تاریخ قم ص 139 ).
بابه. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از قرای بخارا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دهی است از قرای بخارا، ولی ازمیری گفته است یکی از مرزهای روم است و گمان نمیکنم مقصودش بجز بابه ای ( پاپ ) باشد که در نزد نصارا بمنزله خلیفه امامست که طاعت او واجب است و جایگاه وی در شهر رومیه ( روم ) می باشد و فرمان وی در سراسر بلاد فرنگ جاریست. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ).
بابه. [ ب َ ] ( اِخ ) دربندیست بروم. ( منتهی الارب ).
دانشنامه عمومی
(هزارگی، افغانستان) پدر.
فهرست شهرهای آلمان
فهرست شهرهای لهستان