ثلب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ثلب. [ ث َ ] ( ع مص ) سرزنش کردن. نکوهیدن. عیب نمودن. نقص کردن. || راندن. || برگردانیدن. || رخنه کردن.
ثلب. [ ث ِ ] ( ع اِ ) ابن البیطار از قول ابن الوحشیة گوید: ثلب نام عربی نباتی است خودرو در کنار جویبارها و اطراف آبها و آن برگهای طویل شبیه ببرگهای آزاد درخت دارد به ارتفاع دو قامت و چوبش شبیه لحبة التیس و گرم و خشک است برگ خشک شده و مسحوق وی را چون در موی ریزند مانع ریختن آن شودو آنرا قوت بخشد... . || ( ص ، اِ ) مرد پیر و شتر پیر که باردار نگرداند. ( یعنی آبستن نکند ). || شتر پیر دندان و موی دم ریخته. || گرگ کهن سال. ج ، اثلاب و ثِلَبَة. || رَجَل ُ ثِلب ؛ مرد عیب ناک.
ثلب. [ ث َ ل َ ] ( ع اِمص ) ترنجیدگی. || ریم. ریمناکی. || ( مص )رخنه دار شدن. شکافته شدن. || منغص شدن.
ثلب. [ ث َ ل ِ ] ( ع ص ) چرکن. || نیزه رخنه دار. || مردی ثلب ؛ مردی عیب ناک.
ثلب. [ ث ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثلوب.
ثلب. [ ث ِ ] ( اِخ ) نام صحابی است و یا آن تلب است.
ثلب . [ ث َ ] (ع اِ) عیب . ج ، ثلاب .
ثلب . [ ث َ ] (ع مص ) سرزنش کردن . نکوهیدن . عیب نمودن . نقص کردن . || راندن . || برگردانیدن . || رخنه کردن .
ثلب . [ ث َ ل َ ] (ع اِمص ) ترنجیدگی . || ریم . ریمناکی . || (مص )رخنه دار شدن . شکافته شدن . || منغص شدن .
ثلب . [ ث َ ل ِ ] (ع ص ) چرکن . || نیزه ٔ رخنه دار. || مردی ثلب ؛ مردی عیب ناک .
ثلب . [ ث ِ ] (اِخ ) نام صحابی است و یا آن تلب است .
ثلب . [ ث ِ ] (ع اِ) ابن البیطار از قول ابن الوحشیة گوید: ثلب نام عربی نباتی است خودرو در کنار جویبارها و اطراف آبها و آن برگهای طویل شبیه ببرگهای آزاد درخت دارد به ارتفاع دو قامت و چوبش شبیه لحبة التیس و گرم و خشک است برگ خشک شده و مسحوق وی را چون در موی ریزند مانع ریختن آن شودو آنرا قوت بخشد... . || (ص ، اِ) مرد پیر و شتر پیر که باردار نگرداند. (یعنی آبستن نکند). || شتر پیر دندان و موی دم ریخته . || گرگ کهن سال . ج ، اثلاب و ثِلَبَة. || رَجَل ُ ثِلب ؛ مرد عیب ناک .
ثلب . [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثلوب .