دوری کننده .
دوری کن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دوری کن. [ ک ُ ] ( نف مرکب ) دوری کننده. که دوری کند. که دوری گزیند. دوری گزیننده. || دشمن و حریف. ( ناظم الاطباء ) :
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
نظامی.
رجوع به دوری کردن شود.کلمات دیگر: