محبوب معشوق
خوش کنار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوش کنار. [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ / ک ِ ]( اِ مرکب ) محبوب. معشوق. ( برهان قاطع ) :
من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من.
مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشک بوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من.
مولوی ( از انجمن آرای ناصری ).
|| ( ص مرکب ) خوش نشست و برخاست.با کرشمه و ناز و طنازی در خفت و خیز : مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشک بوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
منوچهری.
کلمات دیگر: