دو رنگ بودن .
دورنگی داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دورنگی داشتن. [ دُ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) دورنگ بودن. دورنگ شدن. به دورنگ متلون گشتن. ( یادداشت مؤلف ). به دورنگ درآمدن. || دورنگی و نفاق نمودن. منافق و دورو بودن :
چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ زنگی مدار.
چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ زنگی مدار.
نظامی.
کلمات دیگر: