خوش طعم نیکو در مذاق
خوش مذاق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوش مذاق. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] ( ص مرکب ) خوش طعم. نیکو در مذاق. نکو در دهان. خوشمزه :
طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق
کی به بود بخاصیت از قند عسکری.
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال.
طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق
کی به بود بخاصیت از قند عسکری.
مجد همگر.
شعری به خوش مذاقی چون چاشنی وصل کلکی به نقشبندی چون صورت خیال.
مجد همگر.
کلمات دیگر: