کوفان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کوفان. [ کو / ک َ / ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) ریگ توده گرد و انبوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ریگ توده گرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درهم پیچیده از نی وچوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). چوب درهم پیچیده گرد و انبوه. ( ناظم الاطباء ). || امر مستدیر. منه : ترکهم فی کوفان ؛ ای لاوجه له. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). امر مستدیر. ( از اقرب الموارد ). || کار شدید و سخت. ( ناظم الاطباء ). || رنج و تعب. ( ناظم الاطباء ). عناء. ( اقرب الموارد ). || ارجمندی و شوکت و بلندی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ارجمندی و عزت و شوکت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کار دشوار یا ناخوش و ناپسندیده یا بدی یا نیکی یا سختی و رنج و اختلاط و آمیزش. یقال :ظلوا فی کوفان ؛ ای فی عصف کعصف الریح. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). ظلوا فی کوفان و ای فی عصف کعصف الریح ، و یا در آمیزش و یا در بدی و حیرانی و یا در مکروه و یا در کار دشوار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ج 6 ص 240 ). || استداره و دوران. ( ناظم الاطباء ).
کوفان. [ کو / ک َ ] ( اِخ ) کوفه که دار هجرت مسلمانان است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). کوفه را کوفان نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کوفه شود.
کوفان . [ ک َ ] (ع مص ) گرد گشتن . (منتهی الارب ). گردگشتن ریگ توده . (ناظم الاطباء). تکوف الرمل و القوم تکوفاً و کوفاناً علی غیرقیاس ؛ ریگ توده و قوم فراهم آمدند و گرد گشتند. (از اقرب الموارد). || با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کوفان . [ کو / ک َ ] (اِخ ) کوفه که دار هجرت مسلمانان است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). کوفه را کوفان نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کوفه شود.
کوفان . [ کو / ک َ / ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ریگ توده ٔ گرد و انبوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریگ توده ٔ گرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درهم پیچیده از نی وچوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب درهم پیچیده ٔ گرد و انبوه . (ناظم الاطباء). || امر مستدیر. منه : ترکهم فی کوفان ؛ ای لاوجه له . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). امر مستدیر. (از اقرب الموارد). || کار شدید و سخت . (ناظم الاطباء). || رنج و تعب . (ناظم الاطباء). عناء. (اقرب الموارد). || ارجمندی و شوکت و بلندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارجمندی و عزت و شوکت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کار دشوار یا ناخوش و ناپسندیده یا بدی یا نیکی یا سختی و رنج و اختلاط و آمیزش . یقال :ظلوا فی کوفان ؛ ای فی عصف کعصف الریح . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ظلوا فی کوفان و ای فی عصف کعصف الریح ، و یا در آمیزش و یا در بدی و حیرانی و یا در مکروه و یا در کار دشوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 6 ص 240). || استداره و دوران . (ناظم الاطباء).