کلمه جو
صفحه اصلی

وهف

لغت نامه دهخدا

وهف. [ وَ ] ( ع مص ) وهیف. برگ برآوردن گیاه و سبز شدن و گوالیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نزدیک شدن. || پیش آمدن و آشکار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نزدیک رسیدن و حاصل شدن و آسان گردیدن. || خادم کلیسا گشتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). قیمی کلیسا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

وهف. [ وَ ] ( علامت اختصاری ) رمز است «و هذا خلف » را.

وهف . [ وَ ] (ع مص ) وهیف . برگ برآوردن گیاه و سبز شدن و گوالیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نزدیک شدن . || پیش آمدن و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || نزدیک رسیدن و حاصل شدن و آسان گردیدن . || خادم کلیسا گشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). قیمی کلیسا کردن . (تاج المصادر بیهقی ).


وهف . [ وَ ] (علامت اختصاری ) رمز است «و هذا خلف » را.



کلمات دیگر: